بعد از هرج و مرجی که در اوائل مشروطه به وجود آمد، به فاصله‌ی چند سال، همان دولت بیگانه‌ی سلطه‌گر خارجی _یعنی انگلیس_ یک دیکتاتور خشن و بیرحم و بسیار خطرناک‌تر از سلاطین قبل از مشروطه _یعنی مظفرالدین شاه و ناصرالدین شاه_ را بر سر کار آورد که او رضا خان بود. دیکتاتورىِ رضا خان بمراتب از دیکتاتوری ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه برای کشور و ملت ما بدتر و خشن‌تر بود که انگلیس‌ها او را سر کار آوردند. در واقع ما از دوران استبداد، وارد دوران آزادی نشدیم، بلکه وارد دوران استبداد دیگری همراه با وابستگی شدیم؛ یعنی ملت طعم آزادی را نچشید. لذا وقتی نهضت اسلامی در ایران شروع شد و امام هدف از این نهضت را ریشه‌کن کردنِ حکومت استبدادی و حکومت سلطه و قطع نفوذ بیگانگان اعلام کرد، خیلی از مبارزین قدیمی و افرادی که دستشان تو کار مبارزه بود، زیاد باورشان نمی‌آمد؛ نمی‌توانستند درست تصور کنند که چطور ممکن است چنین چیزی! سلطنت را در این کشور انسان از بین ببرد؟! من یادم است در همان سالهای آخر مبارزه _که امام بحث‌های اساسی مربوط به حکومت را کرده بودند و این بحث‌ها در بین مردم پخش شده بود و ایشان اعلام کرده بودند که شاه خائن است و شاه باید برود_ بعضی از عناصر مبارز، فعال و خوب _که بعد هم در انقلاب فعالیت‌های زیادی داشتند_ حتّی آنها، می‌گفتند: مگر ممکن است؟! چطور امام مسئله‌ی سلطنت را مطرح می‌کند؟ مگر می‌شود با سلطنت درافتاد؟! باورشان نمی‌آمد. علت این بود که دوران طولانی اختناق و استبداد در این کشور همراه شده بود با نفوذ بیگانه، سلطه‌ی بیگانه و حمایت بیگانگان از نظام سلطنت. ولی این اتفاق افتاد.۱۳۸۷/۹/۲۴



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها